دل خاکـــــی

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

دل خاکـــــی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۵ فروردين ۹۵ , ۰۶:۱۲
    کوچ...
  • ۱ تیر ۹۴ , ۱۶:۳۷
    ...
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۱۵
    ...

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

شوک

مات و مبهوت موندم...


زنگ زدم به سعید که خسته نباشیدی بگم...میبنم صداش بی حاله...میگم چی شده؟میگه یه اتفاق بد افتاده...فکر کردم مادربزرگش طوریش شده...گفت عصری یکی از پسرای همسایه اومد صندوق دارمونو صدا زد...اینم سریع گفت باید برم...ازش میپرسه چی شده؟بگو ببینیم...

برادرزاده ش...5 سالش بوده...میبرن دندون پزشکی بیهوشش میکنن...برا کشیدن دندون...و دیگه به هوش نمیاد...اونم تو جایی که همه جور تجهیزات بوده...(قم)

به قدری حالم گرفته شد سریع خداحافظی کردم...سعید میگه زنگ بزن بهش...بپرس...میگم اخه چی بپرسم؟درد رو درده که...میگه ادما اینجور موقع ها بدرد هم میخورن...با یه مکافاتی زنگ زدم...بنده خدا انگار لکنت گرفته بود...همش میگفت چه کنیم؟دعا کن دروغ باشه...نمیخواستن مادر و پدرش هم تا صبح بفهمن...میگفت مادرم یه حالیه...استرس داره...میگفت نمیدونم تا صبح چطوری میخواهیم سر کنیم...من که با بغض حرف زدم...


وای از دل مادر و پدرش...


خدایا چه حکمتی داری!!!!چقدر ما ناتوانیم از درک این اتفاقا...


برا ارامش دل مادر و پدرش دعا کنین...


غم برادر مرده را برادر مرده میداند و بس...

بدون همسر...

یکشنبه همسر کاری براش پیش اومد و رفت تهران-کرج...که ساعت هفت و نیم شب برگشت...امیرعباس پیشنهاد داد که من و خودش بریم فروشگاه و همسری بمونه استراحت کنه...بقدری که خسته بود قبول کرد...حلما هم موند پیش سعید...و من و پسری رفتیم فروشگاه...خب صندوقدارمون سر ساعت خودش رفت...چون خلوت هم بود کمی چیدمان داشتیم...از ساعت 10 امیرعباس و مجبور کردم جارو و تی بزنه...سر ساعت 12:35 هم بستیم و اومدیم خونه...تجربه ی خوبی بود...که بدون سعید هم میتونیم فروشگاهو اداره کنیم...

بلگفا خر

وقتی وبلاگ یکی از دوستانو دیدم که سلام ویژه داشتن به کسایی که دوباره برگشتن سمت بلگفا...انگار تلنگر بود...
و این یکی از بدترین اخلاق های منه...که همیشه اگه کسی ضربه یی بهم بزنه یا ناراحتم کنه...بازم سمتش میرم...و همیشه هم دوباره ضربه خوردم...
ان شالله که بتونم این اخلاق بد رو از خودم دور کنم...