بدون همسر...
دیوونه مهربون | سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ب.ظ |
۱ نظر
یکشنبه همسر کاری براش پیش اومد و رفت تهران-کرج...که ساعت هفت و نیم شب برگشت...امیرعباس پیشنهاد داد که من و خودش بریم فروشگاه و همسری بمونه استراحت کنه...بقدری که خسته بود قبول کرد...حلما هم موند پیش سعید...و من و پسری رفتیم فروشگاه...خب صندوقدارمون سر ساعت خودش رفت...چون خلوت هم بود کمی چیدمان داشتیم...از ساعت 10 امیرعباس و مجبور کردم جارو و تی بزنه...سر ساعت 12:35 هم بستیم و اومدیم خونه...تجربه ی خوبی بود...که بدون سعید هم میتونیم فروشگاهو اداره کنیم...
- ۹۴/۰۶/۲۴