خونه ی پدری...
دیوونه مهربون | دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ق.ظ |
۳ نظر
صدای خنده های برادر زادم و امیرعباس سکوت شبُ بهم میزنه...فعلا ساکت موندم تا میتونن از این لحظه هاشون لذت ببرن...هیس هیس گفتن هاشون باحاله...اما امیرکوچولو نمیتونه خنده هاشو کنترل کنه...:-D
- ۹۴/۰۴/۰۱