دل خاکـــــی

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

دل خاکـــــی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۵ فروردين ۹۵ , ۰۶:۱۲
    کوچ...
  • ۱ تیر ۹۴ , ۱۶:۳۷
    ...
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۱۵
    ...

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

قدیما یادش به خیر...

پست های قدیمی رو که میخونم...باورم نمیشه من همون ادمم...انگار یکی دیگه این نوشته هارو نوشته...چقدر شلوغ بودم...چقدر شاددددددد...
نه اینکه الان نباشم ها...نه...ولی اون موقع از کوچکترین چیز برا خندیدن و پست گذاشتن استفاده میکردم...
هرچی بزرگتر میشیم انگار دنیامون کوچیکتر میشه...


من نمیتونم مطالب وبلاگ بلگفا رو بیارم اینجا!خاتون میدونید چرا؟

پیاده روی

چند روزیه با امیرعباس میریم پیاده روی...سعید هم پیش حلما می مونه...کلی تو سر و کله ی هم میزنیم...:D

کارت عابر بانک سعیدو گرفتم...میگم سعید اینا مثه بخاری عمل میکنه...لامصب لباس هم نپوشی گرم ت میکنه...دیروز میخنده...میگه اینجوری بخواین برین پیاده روی که من ورشکست میشم...از این به بعد کارتامو میذارم فروشگاه...:D



عکس حلما رو هم میذارم...چشم خاتون

مهمان حبیب خداست...

دیروز خانواده همسری اومدن...
مادرشوهر مریض بود...از مشهد برگشتنی سرما خورده بودن...هرچقدر به خواهرشوهر گرام گفته بود بذارین هفته بعد بریم...گفته بود...نه این هفته...بنده خدا تمام مدت خواب بود...
شعله ی گاز شب ها به شدت کم هستش...یعنی خودشو کشت اما برنج نجوشید...یعنی یه برنج درست کردن سه ساعت کشید...یک شفته یی شده بود...منم که پرو...کلی با نفیسه گفتیم و خندیدیم...سر شامم کلی عذرخواهی کردم...نفیسه میگفت بلد نیستی ننداز گردن گاز...گفتم اونی که بلد نباشه همچین خورشتی بار نمیذاره...
نهار هم با همسر بود...دستش درد نکنه...کلی خوشمزه شده بود...
برا تولد حلما هم یه سارفون گرم با کلاه اوردن که خیلی خیلی خوشگله...کلی هم بهش میاد...

حلمای یک ساله...

سوم دی تولد حلما بود...جای همگی خالی...

مهمونامون نیومدن...ما موندیم و یه کیک چهار کیلویی...

همسایه طبقه پایین اومدن و ابجی بزرگه و توحید...

امیرعباس هم تدارکات بود...کلی بادکنک چسبوند...منم تنها تنها کلی قر دادم...کلی خوش گذشت...

مامان و بابا هم فردای تولد اومدن...تا امروز هم بودن...خدا به همه پدر و مادرا سلامتی بده...دیدن مریض بودنشون خیلی سخته...


چقدرررررررررررررررر تلگرافی نوشتم...مسافر همیشه میگفت تلگرافی حرف میزنی...از بس کوتاه میحرفیدم...یادش به خیر...