از همه جا...
هفته ی پر دردی بود...4 روز پشت سر هم سردرد...بدن درد...طوری مچ دستم درد میکرد که به زور حلما رو تر وخشک میکردم...از عصر به زور مسکن و ماساژ امیرعباس سرپام...
فردا پدر و مادرم میان کاشان...ان شالله با تغییر روحیه م دردا کم بشه و گرنه باید با مسکن روپا باشم...عجیب این هفته افتاده حال بودم...
چقدر به تنهایی خودم دلم سوخت...
عملا رورا یه ساعت هم سعیدو درست نمیبینیم...امیدوارم کاراش خوب پیش بره و نتیجه بده تا خستگی هاش در بیاد...
برگشتم به دورانی که دوست نداشتم از خونه در بیام...الان از جمعه به جز یه روضه بیرون نرفتم...هفته ی قبلم دو هفته بود از خونه در نیومده بودم...عفصورده شدم؟
- ۹۴/۰۸/۲۸