دل خاکـــــی

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...آری شود ولیک به خون جگر شود

دل خاکـــــی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۵ فروردين ۹۵ , ۰۶:۱۲
    کوچ...
  • ۱ تیر ۹۴ , ۱۶:۳۷
    ...
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۱۵
    ...

خوابالو...

ساوه رفتنمون خیلی خیلی هول هولکی شد...یعنی در عرض 50 دقیقه من ساک خودم و بچه ها رو بستم...حلما رو حمام کردم...به خونه هم نظم دادم...فرفره شده بودم:D


سعید ماشین گرفته بود که بکراست بریم ساوه...راننده ترک بود...یه مسافر هم زد برا قم...و رفتیم...قبل از راه افتادنمون گفت میشه من شمارو تا قم ببرم...روزه ام...خسته ام...گفتم مگه با شوهرم حرف نزدین...گفت چرا...اما خسته ام...گفتم مارو برگردونین...گفت کجا؟گفتم جلو در خونمون...الا و بلا گفت نه میبرمتون...راه افتاد...خلاصه 10 دقیقه بعد دیدم...بعــــــــــــله...اقا خوابش میاد و کله ش میاد پایین...گفتم اقای راننده مثل اینکه خوابتون میاد...گفت نه به خاطر روزگی هستش...من کتاب قرانمو باز کردم و دو صفحه خوندم دیدم کله ش قشنگ اومد پایین...کتابمو بستم و زل زدم بهش:D

گفتم اب خنک میخواهین...گفت نه اب دارم...هرچی میزنم به صورتم خوابم نمیپره...گفتم شما قرار بود مارو تو قم تا کشاورز(میدونی که ماشینای ساوه وایسمیته)ببری...تا همونجا ببر خودمون میریم...گفت نه میبرم کیه که از پول بدش بیاد...دیدم همش داره حرف خودشو میزنه...عوارضی اخر بودیم دیدم باز سرش رفت پایین..گفتم ما از جونمون سیر نشدیم...دلمم نمیخواد به شما اسیبی برسه...ما همین 72 تن پیاده میشیم...مسافر جلویی هم بوووووووووووووق نه حرفی بزنه نه چیزی بلکه خواب این بپره...تا خواست اونو پیاده کنه...منم پریدم پایین...کیفمو گرفته بودن نمیذاشت پیاده بشیم....حلمارو دادم به امیرعباس و خودم وسایلو از صندوق گذاشتم زمین...تو همین حالتا با یه تاکسی دیگه چونه زدم سر قیمت:D

خلاصه اومدم گفتم بهش کرایه مون چقدر میشه؟گفت 40 تومن...گفتم چرا؟گفت اومدم جلو در خونه تون...سی تومن در اوردم بهش دادم...گفتم بیشتر از این نمیدم...نمیگرفت...گذاشتم تو جیب لباسش...گفتم بیشتر میخوای...صبر کن شوهرم برات بیاره...اقا شروع کرد به داد و بیداد...:Dکه اینقدر شوهرم شوهرم نکن...یه دنده...منم اصلا محل ندادم بهش...وسایلمو گذاشتم تو ماشینه و رفتیم...:D رفتیم کشاورز...یه مسافر بیشتر نبود...گفتم اقا بریم سه نفر حساب میکنم...تا تو ماشین نشستم گفتم ساوه رسیدیم منو تا جلو در ببرید که سختمه دیگه وسایلمو جا به جا کنم...

مرده تو 72 تن داشت ترکی حرف میزد...خب من درست نمیتونم ترکی جواب بدم...دستمو گرفتم بالا...گفتم ترکی نمیتوووووووونم جوابتو بدم:D:Dداد میزد بیا ببرمت...گفتم نمیتونم رو جون بچه هام ریسک کنم...نمیام...


خودم از کار خودم راضی هستم...نه توهینی کردم...نه بددهنی...اما حرف خودمو به کرسی نشوندم...اگه کمی شل و ول بازی در میوردم نمیذاشت از ماشینش پیاده بشیم...


  • دیوونه مهربون

نظرات  (۱)

یعنی اینقد از این راننده های خوابالو می ترسم توی جاده.. کصافدا فکر سلامتی خودشون که هیچ فکر سلامتی مسافرشون هم نیستن.. خرا! والااااا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی