خداروشکر جشن به خوبی و خوشی تموم شد...همه ی دعوتی ها اومده بودن... صابخونه میگفت نهایت 25 نفر میان...ولی 65 نفر اومده بودن...
ترسم بود میوه ها نرسه...که خداروشکر اندازه شد...
دوست عزیزی که تو همین دنیا باهاش اشنا شده بودم...منت گذاشت و تشریف
اورد... چهارمین دوستیه که حضوری دیدمش...ممنون خاتون که اومدی...خیلی خیلی
خوشحال شدم...تازه تو وبت خوندم شرایط ت خوب نبوده...اینم عکس گل و شکلاتی که خاتون زحمتشو کشیده....
دو تا دوستی که داشتم اومده بودن...یکیش مامان دوست امیرعباس بود...که تا 11 اینجا بود...بعد همسرش اومد دنیالش...خیلی گله میکرد که نمیرم خونشون...منم همش گفتم باشه...میام...:ی
از حلما بگم که یه خانم به تمام معنا بود؟؟؟ :)
ولی الان له له هستم...تازه فردا باشگاه و فروشگاه هم هست...اووووف...
همین الان...یهویی نذری رسید...سه تاااا...اخ جوووون :ی
- ۹۴/۰۳/۱۱