جشن داریم...قرار بود سه شنبه باشه...شب نیمه شعبان...اما خب همسایه مون عروسی دعوت داشتن...انداختیم امروز...
سه ساله که نهان هم کنارم بود...امسال درگیر مراسم جشن باهم بودنشون هستن...پارسال هم که مامان و بابام بودن...امسال هم درگیر دکتر رفتن های بابا هستن...صبح مثه گیج ها بودم نمیدونستم کارهارو از کجا شروع کنم...خلاصه از صبح مشغول بدو بدو هستم...الانم مثلا دارم استراحت میکنم...موقع پیچیدن مشکل گشا ها بازم اولین نفر یاد ناهید افتادم...بعد مه سو...بعدم تک تک دوستان...به یادتون بودم...ان شالله به حاجت های دلتون برسین...
اقا جانم...نمیدونم چه طور ازتون تشکر کنم...با اینهمه رو سیاهی و گناهکار بودنم...ممنونم که لیاقت دادین میزبان مهمان های شما باشم...
- ۹۴/۰۳/۱۱